نوک شکسته عقاب امریکایی و دل شکسته بچه های روستای درود زن
نوک شکسته عقاب امریکایی و دل شکسته بچه های روستای درود زن
در خبر ها خوندم یه عقاب امریکایی که نوکش رو بر اثر شلیک گلوله از دست داده قراره توسط گروه نجات دهنده خودش صاحب یک نوک مصنوعی بشه ! همیشه فکر میکردم فقط ما شرقی ها ادم های احساساتی و با عاطفه ای هستیم اما اشتباه میکردم … انسانیت و عطوفت در هر جای این کره خاکی و توسط هر فرد با هر ملیت و مذهبی قابل تقدیره .
راستش ناخود اگاه یاد دانش اموزان سوخته روستای درود زن شیراز افتادم ! کاش ما هم با این همه ادعا یه گروه نجات داشتیم ! مایی که داریم نفتمون رو بشکه ای ۱۱۲ دلار میفروشیم ! مایی که دولتمون ادعای مهرورزی داره ….. در سالی که به اصطلاح سال شکوفاییه …. کاش این نوگل های پژمرده رو دوباره شکوفا میکردیم ! قلب ادم اتش میگیره از دیدنشون … اشک امون نمیده ! دِ لعنتی ها فکر کنید ایناها هم بچه های وزیر و وکیل هستن نه یه مشت بچه روستایی بی سرو زبون ! چه کردید برای این بچه ها جز روی در هم کشیدن از دیدن چهره هاشون ؟ چقدر هزینه داره فرستادن اینا به خارج از کشور جهت مداوا و جراحی زیبایی ؟ نگید نمیشه کاری کرد ! حتی تصورش هم برام سخته ! سخته برام اما گاهی دلم میخواد بگم کاش منم یه عقاب امریکایی بودم ! یا جایی بودم که نه تنها برای انسانها ارزش قایل بودند بلکه برای حیوانها هم همینطور !
دانش آموزان حادثه دیده بر اثر آتش سوزی مدرسه روستای درودزن مرودشت از توابع شیراز در سال گذشته:
آقای شهردار! آقای رئیس جمهور!
در خبرها آمده بود که شهردار محترم تهران مبلغ 3 میلیارد تومان را برای بازسازی لبنان اختصاص داد.
آقای شهردار این تصاویر را قبلا دیده اید؟
تصاویر کودکانی که به خاطر آتش سوزی در مدرسه و به خاطر نبود بخاری گازی و امکانات گرمایشی مناسب به این چهره افتادهاند ...
آیا ما کم حافظه شدهایم؟ آیا جناب شهردار یادی از این عزیزان کرده اند؟
آیا کمک به مردم روستایی و به دور از امکانات مملکت خودمون از بذل بخشش برای کشورهای دیگه واجب تر نیست؟
و بسیار پرسش های بی پاسخ دیگر ...
برق نگاه معصومشان با قابهای چوبی در دست که در آن چهرههایی متفاوت از تصویر فعلیاشان را نشان میداد، آتش به دلمان زد.
عمق نگاه نافذشان شرمسارمان کرد که چرا نباید یک بخاری استاندارد در کلاسشان میبود، و انگشتهای ذوب شده نرگس در کنار کتاب فارسی کلاس سوم ما را ناخودآگاه به یاد حسنک کجایی، تصمیم کبری، روباه و خروس و دهها درس خاطرهانگیز دیگر این دوره انداخت.
نمیدانیم وقتی به درس پترس فداکار میرسند، چه تصویری از انگشت پترس در ذهنشان شکل خواهد گرفت و حتی نمیدانیم آیا به خاطر گرمی مشعل دهقان فداکار، او را دوست میدارند. دخترکان و پسرکانی با قابهای بزرگ در دست که حسرت و رنج در چشمانشان موج میزند، بچههایی که رنگ نداشته دیوار خانهاشان حکایت از جیب خالی والدینشان برای هزینههای سرسامآور درمان دارد و نمیدانیم چرا تا به امروز گرههای چروک چهرههایشان که قرار بود ترمیم شوند، هنوز باز نشده است و این پرسش که آیا در میان سیل پزشکان این مرز و بوم کسی حاضر است با ظرافت انگشتانش مرهمی برای صورتکان این بچهها باشد، ما را به خود مشغول کرده است.
نرگس در روستایشان میماند، به دنبال مرغ خانهاشان میدود تا شاید با سر و صدای مرغ و خروسهای خانه بتواند اندکی خود را تخلیه کند.
نرگس در کنار دیگر بچههای قربانی غفلت ما در کنار بچههای روستا برای گرفتن یک عکس حاضر میشود اما او برای عکاس نمیخندد.
نرگس دفتر مشقش را باز میکند، به زحمت و با کمک دست دیگر مداد سیاه را در دست میگیرد و در سطر اول مینویسد: ای کاش کلاسمان آتش نمیگرفت
به شهردار و رییس جمهور امیدی نیست، با امید اینکه این تصاویر در آینده فیل تر نشوند، این مطلب را برای دوستان و آشنایانتان بفرستید شاید به دست پزشکی میهنپرست و انساندوست برسد و یا به دست لبنانیها شاید هم به دست یک .... شاید آنها درد این کودکانِ سرزمین خشکیدهمان را مرهمی بخشند.
|
|
|
|
|
|
|
http://Www.MansourGhiyamat.BlogSpot.Com