همه جای ایران قزوین است
همه ما کم و بیش خاطرات تلخ و شیرینی از بچگیا مون داریم که شاید خیلی هاشون برامون الان حکم یک تجربه گرانبها رو داشته باشن
مثلا اتفاقاتی که در صف نونوایی ویا داخل اتوبوس برامون میوفتا د و شاید الان هم داره اتفاق میوفته......؟
.
.
.
.
از مدرسه میرسی خونه هنوز از پله ها نیومدی لابا که بابات 200 تومنی جلوت میندازه وبهت میگه برو 10 تا نون بگیر فردا جمعه است و نونوایی تعطیله....! اه همیشه چرا من باید برم نون بگریرم خلاصه پس از کلی کلنجار رفتن با خودت تازه میرسی به نونوایی...اه ه ه تف به این شانس عجب صف درازی
بعد از وایستادن تو صف هی جولوی صف رو نگاه میکنی ببینی چند نفر مونده تا به تو برسه ولی انگار اصلا صف تکون نمیخوره ! توی این افکار غرقی که احساس میکنی یک نفر فاصله قانونی رو از پشت رعایت نمیکنه....بله درست حدس زدین (پس شما هم تجربه دارین!) وقتی با ترس و لرز برمیگردی یک شاهکار طبیعت رو میبینی تازه اونجا خدارو شکر میکنی اونشکلی آفریده نشدی سوراخ دماغهای گوشاد پر مو که همراه با یک دهن گشاد و لبهای شتری و چشمهای درشت غورباقه ای صورت کریحی رو مزین کردن. خلاصه ترکیبی از چند حیون که تصادفی شبیه آدم ازکار دراومده
توی خلقت خدا غرق شدی که میگه : سلام عموجان اسمت چیه؟ تو هم با صدای تو دماغی یه اسم الکی رو میگی که خودت هم متوجه نمشی چی گفتی بعد ازت میپرسه چند سالته؟ (تو دلت میگی به توچه پدرسگ) توهم سنت رو چند سال بالاتر میگی تا شاید بی خیالت شه !- اما نه داداش فایده ای نداره اینجا ه آخر خطه دیگه گوزیدی - همراه با رعایت نکردن فاصله قانونی به چرت و پرت گویی ادامه میده و میگه
راستی من دوست باباتم تو خونمون یه کفتر(کبوتر) دارم که سیگار میکشه میخوای ببینیش خوب بلاخره لحظه ای که منتظرش بودی رسید
نونتو میگیری و از صف میای بیرون رو به یارو میکنی و بلند میگی " همین درخت تو ...ون آدم دروغگو" و فرااااااررر..!