آخره سریال ترانه مادری
و اینک می خواهم آخر سریال را برای شما بازگو کنم :
پویا در بدو ورود به دانشگاه در ترم 1 استاد دانشگاه می شود چون بقدری باهوش و تیز هوش هست همزمان در آموزشگاه خانم ادیب تدریس می کند و به یک کارخانه مشاوره می دهد ترم دوم ایشون به درجه استاد بزرگی می رسند و صاحب 7-8 تا کارخانه می شوند و در سراسر کشور آموزشگاه می زند با 120% قبولی در کنور واقعا هم همه قبول می شوند ولی خانم ادیب همچنان ناز می کند پدر چلاغ خانم ادیب همچون فرشته ای بر تارک آسمان همانند خاله زنک ها روی ویلچر نشسته که دخترش بیاید و از پویا جان برای اون بگوید باید گفت که خانم ادیب همچنان درجا زده است و هیچ پیشرفتی نمی کند چون مشغول پدر عزیزش می باشد چند روز در میون دوستان می آیند خانه او. پویا دلش برای پدر چلاغ نغمه خانم می سوزد و با پولی که از راه اموزشگاهها و کارخانه هایش بدست می آورد او ره به امریکا برای معالجه اعزام می کند ولی ثمری نداشت پدر نغمه جان همچنان ویلچر نشین است. پویا همچنان پیشرفت می کند و به درجات عالیه می رسد! مادر پویا هی حرص می خورد که چرا پویای بی شخصیت انقدر خودش را پیش ادیب کوچک می کند و ادیب او را ... خودش هم حساب نمی کند و ناز می دهدو سیمرا عمه دلاور بچه ها که همچون کوه جلوی دایی فرخ ایستاده و اجازه نمی دهد حق بچه ها خورده شود سمیرا خانم برجس را می سازد بقدری کار برج سازی اش خوب بود که ساخت تمام برج های ایران به سفارش اوست و در آینده طبق مذاکرات آماده برای رفت به خارج (دبی) می شود برای ساخت برج العرب 2. دایی فرخ خیلی بی وجدان و نامرد هست یاد و خاطره شوکت نمک به حروم را در خاطره های ما زنده کرده است سرش به سنگ می خورد به خاک سیاه می افتد میلیارد ها بدهی دارد به زندان می افتد بخش 209 زندان اوین دمار از روزگارش می آوردند شب ها سوسک می خورد روزها موش خیلی شرایطش سخت است مثل بدبخت ها شده و دارد می می رد ناگهان رگ غیرت عمه فرخنده و بچه ها بالا می زند و خانه را می فروشند قبل از فروش خانه متوجه می شوند خانه بوی نفت می دهد بله در خانه مادری چاه نفت پیدا شده است که ارزش آن میلیارد ها را هم رد می کند یکشبه پولدار می شوند دایی فرخ از زندان آزاد می شود پوز همه طلبکارها را به زمین می مالد مخصوصا پدر زنش اقا جلال که مثل سگ می شود و آخرش کهیر می زند و می میرد دایی فرخ مهریه زنش را تو صورتش می زند و 7-8 طلاقه اش می کند او هم به روز سیاه می فتاد مثل سوسک می شود و می پوسد دایی فرخ یه تاجر بزرگ می شود همه دست و پای او را می بوسند بهرام هم از خیر سری چاه نفت کافی شاپش را می زند و در 1 سال بعد شعبه های زیادی سراسر کشور دایر می کند و پولدار می شود تریلی تریلی.
پدر لاابالی پویا که همیشه در سفر است تو زرد از آب در می آید و معلوم می شود 3 تا زن دارد عمه فرخنده سریع او را هم سرویس می کند و طلاق را می دهد در این هنگام خانم ادیب هم خبردار همه ماجراهاست و خبرها را به پدرش می رساند دل آقای ادیب هوای عمه فرخنده را می کند و مرغ یک پا دارد من عمه فرخنده را می خواهم بعد از زد و بند های فراوان قرار بر این شد پویا و نغمه جون و آقای ادیب و عمع فرخنده با هم ازدواج کنند در یک روز.
روز عروسی وقتی عمه فرخنده به آقای ادیب ظاهر می شود آقای ادیب می گوید فرخنده جان تو چقدر شبیه زن سابق من شدی در میان تعجب حضار از جا بر می خیزد و ناگهان معجزه رخ می دهد بله آقای ادیب هم شفا گرفت.
سمیرا از شوهرش دلچرکین می شود چون او را با یک زن در کافی شاپ دیده است و او را طلاق می دهد و دایی فرخ سریع او را به همسری خود می گیرد و کی بهتر از سمیرا.
فرخنده و ادیب 4-5 تا بچه می زایند
فرخ و سمیرا هم 4-5 تا دیگه
آنها خوشبخت هستند
پویا طراح سفینه های ناسا می شود و خیلی معروف می شود
خانم ادیب دانشمند برجسته دنیا می شود
پدرش چون مهندس برق بود اکتشافات بسیاری پدید می آورد که نامش در تاریخ ثبت می شود
سمیرا بلندترین برج جهان را می سازد به ارتفاع 7-8 هزار متر
فرخ تاجر بزرگی می شود که نصف دنیا زیر گذر او قرار می گیرد
بهرام شعبه های خود را به اسم مک بهرام در سراسر دنیا گسترش می دهد
و روح مادر جون در آرامش در آخرین سکانس به تمامی اینها لبخند می زند و راضی است.
از این سریال فیلمی ساخته می شود و نماینده ایران در مراسم اسکار می شود و تمامی جوایز را درو می کند. ژ://ژ
عجب سریال زیبایی بود جا داره از صدا و سیما مسئولین شبکه جوان شبکه پرگوهر شبکه 3 هم تشکری کرده باشیم دست همگی شما درد نکنه منتظر سریالهای شما هستیم.