فیلم: بوش، دو دقیقه قبل از آغاز جنگ عراق در کاخ سفید
دیگر تعداد دفعاتی که وسط تماشای راش های جنگی و خشن، رسما حالم بد شده و چشم هایم را ناخودآگاه ریز کردهام، از دستم در رفته است. ولی باور کنید، این فیلمی که این پایین می بینید، از همه ترسناک تر است.
فیلم، بوش را دو دقیقه قبل از اعلام تلویزیونی آغاز عملیات نظامی در عراق، پشت میز کارش در کاخ سفید، نشان میدهد.
این جور وقت ها کاخ سفید یک فید تصویری برای شبکه های خبری ارسال می کند. از آنجا که شبکه ها همه میخواهند این جور اعلامیه های مهم رییس جمهور آمریکا را زنده پخش کنند، فید قاعدتا زودتر و قبل از اینکه رییس جمهور شروع کند به صحبت کردن، برای آنها ارسال می شود.
در نتیجه، شبکه ها تصاویر و صدای رییس جمهور و اطرافیان را که دارند برای اعلام تلویزیونی آماده می شوند، دریافت می کنند ولی معمولا تا لحظه ای که رییس جمهور شروع نکند به حرف زدن، آن را روی آنتن نمی فرستند.
در این مورد خاص، ولی آر.تی.پی.وان، شبکه سراسری پرتغال، بی انصافی نکرد و فید تصویری را فرستاد روی آنتن. این طوری است که الان من و شما می توانیم ببینیم در اتاق کار جرج بوش چه گذشت، دو دقیقه قبل از اینکه به دنیا بگوید “سربازهای من، همین الان که با هم صحبت می کنیم، دارند به عراق حمله می کنند.”
خودتان فیلم را ببینید.
***
کاش از چهره ی این آدم شرارت می بارید؛ کاش از این قهقهههای مخصوص آدمبدهای توی فیلم ها می زد.
ولی نه، به جاش آدمی آنجا نشسته که هیچ تصوری از عمق فاجعه ای که تا چند لحظه دیگر به دست خودش شروع خواهد شد، ندارد. حتی نمی داند در جریان جنگی که او تا کمتر از دو دقیقه ی دیگر آغاز خواهد کرد، بیش از یک میلیون غیرنظامی عراقی به قتل خواهند رسید. وقتی خانم آرایشگر موهایش را شانه می کند، در مخیله اش هم نمی گنجد که او عملا تا دو دقیقه ی دیگر به عمر حرفه ی سیاسی اش پایان خواهد داد. که پای القاعده را به عراق باز خواهد کرد، محبوبیتش را به پایین ترین حد محبوبیت یک رییس جمهور در تاریخ آمریکا خواهد رساند، که این جنگ، کابینه و حزب که هیچ، کشورش را در جهان زمین گیر خواهد کرد.
در آن لحظه ی لعنتی در بیستم مارس دوهزار و سه، او به هیچ کدام اینها فکر نمی کند؛ کمی گیج و مضطرب به نظر می رسد؛ مدام کلمات متن آماده شده را زیر لب، تمرین می کند. دست هایش اذیتش می کنند. تصمیم میگیرد انگشت هایش را در هم قفل کند؛ این طوری کمی بهتر است. خانم آرایشگر با شانه موهایش را مرتب می کند. بوش به او توجهی ندارد. به کاغذهای روی میز نگاه می کند. برگ دوم، زیر برگ اول است؛ این عصبی اش می کند. برگ دوم را سر می دهد به سمت چپ. حالا می تواند هر دو برگ را کنار هم ببیند. برگ اول دیگر روی برگ دوم را نپوشانده؛ از این بابت، احساس رضایت می کند. سرش را می آورد بالا. واقعا هول است. یک نفر قاب عکس پشت سرش را جا به جا می کند. خانم آرایشگر پشت کتش را می کشد تا سرشانه هایش خوب بایستند، دستیار فیلمبردار بک-لایت ظریف روی شانه هایش را چک می کند و بعد سریع از قاب می پرد بیرون. وقتی نمانده. بوش، مضطرب به اطراف نگاه می کند و بعد دوباره به دوربین خیره می شود. سه، دو، یک…
***
خیلی ترسناک است؛ لحظه ای که می فهمی دشمنت اصلا به آن باهوشی که تو خیال می کردی نیست. وقتی می فهمی که او هم، به طرز خطرناکی، آدم است.