نامه درخواست یک خوشه سه ایی*طنز*
بنده، هومن شایسته با نام اصلی صفدر کوچه باغ سری هستم که به اصرار عیال مربوطه تغییر نام داده ام. بنده چند باب مغازه نقلی آهن فروشی دارم. البته ممکن است فکر کنید با این شغلی که دارم، پول پارو می کنم ولی به جان شما، پول ندارم پارو بخرم چه برسد به اینکه پارو کنم.
هزینه های زندگی بنده بسیار زیاد است، زیرا دائماً چهارتا زن دارم! حتماً فکر می کنید که بنده خیلی پولدارم که توانسته ام تجدید (وچه بسا مردود فراش) کنم. نخیر جانم. بنده وقتی یک زن داشتم، دلم به حال سه نفر دیگر سوخت. (البته یکی یکی سوخت!) و تصمیم گرفتم یواشکی آبِ «آب نخود لوبیا سیب زمینی» مان را افزایش دهم و برای دختر همسایه و منشی آهن فروشی و دخترخاله خانممان ببرم! (تازه، دست و پای ما بسته بود وگرنه دل بنده آمادگی سوختن بیش از این را هم داشت!) روی هم تقریباً هشت، نه تا (شاید هم ده تا!) فرزند دارم که خنگ ترینشان دارد مهندسی آی تی دانشگاه می خواند و هر چند ماه یکبار کلی شهریه می خواهد.
(شرمنده، الان یادم آمد یازده فرزند دارم!) بقیه فرزندانم هم که بر خلاف قبلی فقط با تجدیدی و بدون مردودی دیپلم گرفته اند، پزشکی و دندانپزشکی اوسقوزآباد علیا قبول شدند که دانشگاهشان به خانواده بیچاره ما لطف کرد و با تخفیفی ویژه، قبول کرد در همین شهر خودمان مشغول به تحصیل شوند و کلی هم هزینه شهریه این ها است.
متوسط درآمد ماهیانه من اونصد و فیست و منج تومان است که تعداد صفر زیادی هم ندارد! باور بفرمایید بخش زیادی از همین درآمد اندک، چک برگشتی است که شرخرها با پورسانت زیر پنجاه درصد حاضر به نقد کردنش نیستند!
ولی بنده پول زور به شرخر نمی دهم، خدا را خوش نمی آید! قابل به گفتن نیست ولی بنده با همین درآمد اندکم کلی پول به مردم قرض داده ام، یک آبنبات هم روی پول بهشان هدیه داده ام، ولی اکثر این از خدا بی خبرها پول آبنبات را به من پس نمی دهند!
بنده یک خانه کلنگی اجاره ای دارم که به چهار اتاق تقسیمش کرده ام که سقف همه ی اتاق هایش چکه می کند ولی من فقط وسعم رسیده سقف اتاق نوعروس را ترمیم کنم! همه دکورهای چوب خانه نم کشیده، همه پارکت ها خراب شده.
کلاً فقط اسمش سوبلکس است وگرنه یک سقف بالای سر بیشتر نیست! یک ماشین کلنگی! هم دارم که چند تا از دشمنانمان با کلنگ به جان سقفش افتاده اند. این ماشین ظاهر شیکی دارد ولی حقیقتاً موتورش دکوری است! کف ماشین را سوراخ کرده ایم و همزمان با دنده یک خودم می دوم! نوبت دنده چهار که می شود، عیال و بچه ها هم کمک می کنند! برای ترمزش هم پایم را روی لاستیک جلو می گذارم! ضمناً بوقش خراب است و از این زنگ های دوچرخه های فونیکس 28 کنار آینه بغل نصب کرده ام!
برای شام و نهار هم تخم مرغ آب پز می کنیم. وقتی آب پز شده، تخم مرغ آب پز شده را در یخچال می گذاریم و توی آبی که عصاره تخم مرغ را احتمالاً جذب کرده، نان تیلیت می کنیم! و فردا شب دوباره همان تخم مرغ را استفاده می کنیم! فقط جمعه ها برای بچه ها سورپرایز دارم و همان تخم مرغ را می خوریم!
همچنین ما خانوادگی یک جفت کفش داریم و جلویش باز شده و تابستانی سر خود است! ما این جفت کفش را با ترفندهایی خاص در طول روز همه باهم استفاده می کنیم و بعد از ظهر ها که می آییم خانه، پاهایمان را در داخل حوض حیاط می گذاریم و کلی ماهی قرمز دور پاهایمان جمع می شود!
دیگر بیش از این اشکتان را در نمی آورم. باور بفرمایید ما جد اندر جد خوشه یکی هستیم! به ما کمک کنید! ...خب، بسه دیگه. فکر کنم همین قدر کافی باشه! همه اش رو نوشتی؟!
**بله آقای رئیس، نوشتم.
*خیلی خب اون استامپ رو بیار انگشت بزنم!