طنز ؛ مدرك استخدام!
نيمهوقت و حتي موقت پيدا شود و حرفمان درست دربيايد، خب البته من يكجورهايي سر كار بودم! از ساعت 7صبح ميزدم بيرون و حوالي 9 يا 10شب برميگشتم و به اين ترتيب پز كارمندي داشتم و اصل قضيه لو نميرفت. اما راستش ته دلم شور ميزد كه مبادا در يكي از اين بالا و پايينرفتنها از پلههاي ادارات و شركتها و اين در و آن در زدن، آشنايي مرا ببيند و به قول معروف پتهمان بيفتد روي آب!
از آن طرف، آنقدر پول بابت تلفن و فرم استخدام و ورودي آزمونهاي استخدامي و... از جيبم رفته بود كه مقداري هم بدهي بالا آورده بودم و هروقت از اين بابت نگران ميشدم ياد حرف مرحوم پدربزرگم ميافتادم كه ميگفت: مرد بايد بدهي هم داشته باشه، وگرنه توي بازي روزگار بازنده ميشه. البته منظورش اين بود كه آدم بايد اهل خطركردن باشد تا بهجايي برسد.
اما من بي آنكه ريسكي كرده باشم، بدهكاري داشتم. با همه اين حرفها اين يادآوري به من قوت قلب ميداد. جوابي كه بابت استخدام به من ميدادند، از بس شبيه هم بود، حفظ شده بودم: تماس بگيرين، اگه قبول شده باشين براي مصاحبه دعوت ميشين. و درست در زمان تعيينشده كه تماس ميگرفتم، ميگفتند: دير تماس گرفتيد، ظرفيت تكميل شد. يك بار به هر دري زدم كه ثابت كنم من حتي يكثانيه هم خطا نكردهام و سر وقت تماس گرفتهام اما دليلي نداشتم كه رو كنم و بعدها، بي خيال شدم.
در اين گيرودار بابت وجه دستي كه گاه و بيگاه از ايرجآقا صاحب خواربارفروشي محلمان گرفته بودم، رقم بدهيام به 200هزارتومان رسيده بود. هميشه ترس اين را داشتم كه موضوع به گوش پدرم برسد يا ايرجآقا، روبيندازد و موضوع را به رخم بكشد. يك روز كه سلانهسلانه دنبال يكي از پاتوقهاي استخدام ميرفتم، ايرجآقا صدايم كرد. دلم هري ريخت. در حالي كه قلبم تندوتند ميزد، رفتم داخل مغازه.
بعداز سلام و احوالپرسي، صندلي گذاشت و نشستم. ماوقع را جويا شد، من هم از سير تا پياز را به او گفتم. گفت: پسر! تو چقدر سادهاي؟! خيلي از اعلانهاي استخدام وقتي روميشه كه كار از كار گذشته و ظرفيتشون تكميل شده! حالا بيا به جايي معرفيات ميكنم كه هنوز اعلانش درنيومده، اما شركتي هست كه مهندس عمران ميخواد. رئيس كارگزيني پسردايي عروس خاله خانم منه و قولش هم قوله. آدرس ميدم، فردا برو پيشش حتماً دستتو بند ميكنه!
وقتي حرفهايش تمام شد، منتظر بودم، از بدهي من هم حرفي بهميان بياورد اما هيچي نگفت و دلم قرص شد كه حتما سر كار ميروم. چون ايرجآقا دلش قرص بود كه بهزودي من هم حقوقبگير ميشوم و ميتوانم ولو قسطي بدهيام را بپردازم، همين مدرك برايم كافي بود كه خاطرجمع باشم!