خدا بهت میگه چرا دیگه نمیای باهام حرف بزنی بنده من!
یه عابد بود شب تا صبح هی خدا رو صدا می زد می گفت «یا الله،یا الله،یا رب، یا رب».
شیطون در مقابلش ظاهر شد گفت بابا چرا اینقدر کسیو صدا می زنی که جوابتو نمیده؟ این همه صداش زدی اگه در خونه هرکی می زدی در می زدی صاحبخونه میومد جوابتو میداد. این همه سال در خونش داری ناله میزنی کجا جوابتو داد لبیک ازش شنیدی؟
بیچاره فریب خورد. گفت واقعا که این همه من گفتم خبری نشد. شب خوابیده بود. دید یه هاتفی میگه چی شده دیگه در خونه ما نمیای با ما حرف بزنی؟ گفت هرچی اومدم صدا زدم من که جوابی نشنیدم. ندا اومد همون «الله» تو لبیک ماست. اگه ما بهت اجازه میدیم زبونت باز بشه، اگه می بینی اشک چشم داری یعنی «لبیک بنده من».اگه می بینی میتونی ناله بزنی یعنی«لبیک بنده من»
آن نیاز و سوز و درت پیک ما گفت همان الله تو لبیک ما