افسانه بايگان: فرم بيني ام شبيه سوزان هيوارد است!
گپ و گفتي با افسانه بايگان
فرم بيني ام شبيه سوزان هيوارد است!
او در دورهاي ستاره سينماي ايران بود كه ستارهسازي در آن زمان امري متداول نبود و در برابر آن نيز حتي واكنشهايي هم وجود داشت. بايگان بازيگر پر كار دهه 60 و اوايل دهه هفتاد با حضور ستارگان جوان در اين دو دهه اخير آرامآرام به حاشيه رفت و كمكار شد.
او پس از يك دوره دوري با نقش فريبا در فيلم كافه ستاره بازگشت با شكوهي به سينما داشت و دوباره نام او بر سر زبانها افتاد. مسيري كه در ادامه با نقشآفريني در كنعان به بلوغ رسيد. بايگان در دور جديد فعاليتهاي خود فرصت اين را پيدا كرد تا تواناييهاي پنهان بازيگرياش را نمايان كند. گفت و گو با او را كه البته كار من نيست را بخوانيد!
•چند سالتان بود كه در سربداران بازي كرديد؟
19 ساله بودم.
•قبل از آن اصلا به بازيگري فكر ميكرديد؟
مادرم خيلي به سينما علاقهمند بود و به شدت اصرار داشت كه من بازيگر شوم.
•مادرتان در قيد حيات هستند؟
نه متاسفانه، مادرم خيلي زود فوت كرد.
• چه زماني، قبل از اين كه بازيگر شويد، يعني قبل از سربداران؟
بله، من مشغول بازي در سربداران بودم كه ايشان از دنيا رفتند و نتوانستند بازي من را در اين سريال ببينند.
•خدا رحمتشان كند. با اين حساب مادرتان نقش تعيينكنندهاي در بازيگر شدن شما داشته؟
خيلي زياد، علاقهمندي مادرم به سينما به اندازهاي بود كه از بازيگران مورد علاقهاش يك آلبوم درست كرده بود، او آدم خاصي بود، قلم خوبي داشت و گاهي براي خودش چيزهاي قشنگي مينوشت. او صداي خيلي خوبي هم داشت، اما با وجود همه اين استعدادها پدربزرگم او را در زمان نوجوانياش از همه اين كارها محروم كرده بود، بنابراين او همه خواستههايش را در من ميديد. الان خيلي جاها به شكلي ناخودآگاه حس ميكنم كه خواستههاي مادرم را اجرا كردهام.
•در كودكي به بازيگر خاصي هم علاقهمند بوديد؟
بله، سوزان هيوارد
•چه فيلمي از او ديده بوديد كه به بازياش علاقهمند شديد؟
علاقهمنديام به خاطر اين بود كه همه ميگفتند فرم بينيام، شبيه فرم بيني اوست، به همين دليل خيلي دوست داشتم او را ببينم.
•اولين فيلمي كه از او ديديد؟
ميخواهم زنده بمانم.
•چقدر با سينماي ايران آشنا بوديد؟
عموي پدرم فضلالله بايگان و دخترشان مرسده از بازيگران فعال آن سالهاي سينما بودند كه در حدود دو، سه ديداري كه با آنها داشتم، نسبت به سينماي ايران شناخت پيدا كردم.
•شما با اولين كارتان به موفقيتي كه بايد رسيدهايد؟
بله، من بعد از آن كار توقعم هم نسبت به بازيگري بالا رفت. مخصوصا كه تا قبل از آن با سينما و زواياي آن آشنا نبودم. به همين دليل بعد از سربداران تا 2، سه سالي نتوانستم هيچ پيشنهادي را قبول كنم.
•چرا؟
چون كارهايي كه پيشنهاد ميشد، هيچكدام درخور نبودند.
•از لحاظ روحي دچار مشكل نشديد؟
بعد از سربداران دو سال و اندي دچار افسردگي شدم. خاطرم هست توي اتاقم روي يك مبل مينشستم، يك پتو روي پاهايم ميانداختم و ساعتها به بيرون نگاه ميكردم. يك روز، كمكم پاييز شد، بعد برف آمد، بعد برفها آب شد، اما من همچنان پشت پنجره بودم.
•چطور از اين پيله افسردگي خارج شديد؟
اواخر زمستان 62 به شدت دچار فشار عصبي شدم. عجيب دلشكسته شده بودم. در همان زمان حصبه و مننژيت را با هم گرفتم. در اين روزهاي آشفته كه حالم بد و روحيهام را از دست داده بودم پدرم يك روزنامهاي آورد كه اطلاعيهاي در آن بود. به من گفتند: افسانه، راديو كنكور گويندگي گذاشتند، برو و شركت كن. من وقتي حالم بهتر شد در اين كنكور شركت كردم و شدم جزو شاگردهاي خوب آقاي سمندريان.
•پدرتان چه شغلي داشتند؟
شغل مهم دولتي داشتند، ايشان در آخرين مسئوليت مهمشان، شهردار يوسفآباد بودند و هميشه به من ميگفتند اين درختاني كه در اين خيابان ميبيني را من در زمان خدمتم كاشتهام.
•به هنگام بازيگري چقدر از زندگي خودتان گرتهبرداري كردهايد؟
در فيلم دو فيلم با يك بليت، صحنهاي وجود دارد كه دختر ميخواهد ايران را ترك كند ولي مادرش با يك جعبه خاطره ميخواهد او را از رفتن باز دارد. مادر و دختر هر كدام در يكطرف ديوار قرار دارند و من براي طراحي صحنه آقاي اثباتي يكي از عكسهاي پدربزرگ و مادربزرگم را به ايشان داده بودم كه بين اين ديوار آويخته شد. در لحظه سكوت بين مادر و دختر اين عكس توانست من را از عمق ارتباط با پدربزرگ و مادربزرگم بگذراند و به سئوالي كه در ذهنم راجع به چرايي بازداشتن دختر توسط اين مادر بود برسم. علاوه بر اين يكبار در صحنهاي از سربداران كه متاسفانه حذف شد «تركان بانو» زير باران راه ميرود و با حالي ماليخولياگونه از مرگي محتوم حرف ميزند. خب چند روز قبل از اين من مادرم را از دست داده بودم و اينكه حال واقعي من با پرسوناژ بازي همسو و هم زمان شده بود براي خودم عجيب بود.
•با انتخابهايتان نشان داديد كه خيلي اهل ريسك كردن هستيد، شايد اگر هر بازيگري جاي شما بود، پس از موفقيتهاي اخيرش حاضر نميشد، در يك مجموعه مناسبتي بازي كند، چطور اين ريسك را انجام داديد و بازي در مجموعه SMS از ديار باقي را قبول كرديد؟
«SMS از ديار باقي» قابليت ارتباط خوب با بيننده را داشت، مجموعاً گرم و موفق از كار درآمد. مردم هم خيلي به من بابت بازي در اين كار تبريك گفتند و از اينكه من بعد از سالها در كاري تلويزيوني بازي كردم، خوشحال شده بودند. فكر ميكنم اين همه دليل براي حضور در يك كار كم نيست. البته قبول دارم كه ريسك بزرگي بود؛ اما مجموع نقاط مثبتش از ضريب مخاطرهآميز بودن كار كم ميكرد.
•بدون تعارف بگويم «بدري» با اجراي شما تبديل به يك شخصيت كامل شد؛ چرا كه با مختصات رفتاري او شخصيتهاي زيادي در سريالهاي گوناگون خلق شده، اما هيچكدام به ياد نماندند. اين بدري كه شما آن را اجرا كرديد، از كجا آمد؟
«بدري» حاصل يك كار تيمي است، بين نويسنده، كارگردان و بازيگر. يك مثلث مقدس شد. واقعاً نقش خوب نوشته شده بود، خوب دكوپاژ شد و من هم سعي كردم تا اين زن را بشناسم و باور كنم و دست آخر ارائه دهم. همانطوري كه بود. صادق و صميمي و شفاف.
•كار در تلويزيون را ادامه ميدهيد؟
بله، با كارهاي خوب حتما.
•چه شد كه بازي در يك تلهفيلم را قبول كرديد، آيا ويژگي خاصي داشت، يا اينكه ميخواستيد باز هم دست به ماجراجويي بزنيد و بازي در تلهفيلم را تجربه كنيد؟
اين تلهفيلم به نام حكم جلب به كارگرداني احمد كاوري و تهيهكنندگي منوچهر هادي توليد ميشود. قصه خوب و سادهاي دارد كه زندگي يك زن را در هياهوي اجتماعي شلوغ و بيرحم تصوير ميكند. من دوستش دارم و اميدوارم كار خوبي بشود. به هر حال اين تازهترين ماجراجويي من هم به حساب ميآيد.
•ساز هم ميزنيد؟
بله سهتار.
•آواز هم كار كردهايد؟
دوست داشتم آن را خيلي جدي پيش ببرم، تا جاييكه بتوانم كنسرت بگذارم اما نشد.
•خواننده مورد علاقهتان؟
استاد بنان. به دليل رفتوآمد پدرم با ايشان با آن صداي مخملي يك صلابتي داشتند كه من آن را خيلي دوست داشتم.
•و يك بيت از اشعارتان.
ميان قطره باران و ناودان / باريك راهي / نقش صبور تفاهم.
•و آخرين سئوال از بين شعر و بازيگري كدام را انتخاب ميكنيد؟
اصلا نميتوانم فكر كنم روزي شعر نباشد.