نامه يك پدر به خانواده اش به مناسبت روز پدر!
چون توانايي رو در رو صحبت كردن با شما را نداشتم، نوشتم تا چهره شرمسارم را نبينيد. روز پدر نزديك است و خوب ميدونم كه شما در جستجوي خريد هديه اي براي من هستيد. ميدونم.
ولي اين را هم ميدونم كه شما كه درآمدي نداريد و وظيفه تامين شما با من است. و من شرمنده ام كه نتوانستم در اين سالها ، آسايش و رفاه را براي شما داشته باشم تا شما بدون نگراني ، بتوانيد ادامه زندگي بدهيد.
خدا را گواه ميگيرم كه تمام سعي را كردم تا زندگي خانواده ما بهتر شود ولي نشد. همسر خوبم ، وقتي كه به من اعتراض ميكردي و من سكوت ميكردم، از بي تفاوتي نبود. بلكه از شرم بود و نا تواني. حرفها و خواسته هاي تو كاملا به حق بود و من جوابي براي آن نداشتم. خودت كاملا شاهدي كه من فقط روزي چهار ساعت به منزل ميامدم و شبانه روزي كار ميكردم. ولي باز هم جوابگو نبود.
من حرفي ندارم الا شرمندگي. خودت شاهدي كه با چه مشقتي ، پس انداز كرديم و سهم الارث پدري ام را نيز روي آن گذاشتم تا خانه اي كوچك خريداري كنيم ولي ديدي كه با مشكلات اين سالهاي اخير ، ما فقط توانستيم يك آپارتمان اجاره كنيم. و خود شاهدي كه من بي تقصير بودم در اين بحران.
آزاده عزيز . دختر خوبم. شرمندگي پدر را پذيرا باش. بهت قول داده بودم كه اگر شاگرد ممتاز شوي ، ميبرمت شمال. لب دريا. ببخش دخترم. دربدر بدنبال يك وام بودم تا بتوانم اينكار را براي تو و مادرت انجام دهم ولي نشد. نتونستم. باز هم شرمنده شدم. ميدانم كه دوستانت برايت از مسافرتها و استخرها و جشنهايشان تعريف ميكنند و تو به چهره پدرت نگاه ميكني ولي من از درون خورد ميشوم و كاري نميتوانم انجام دهم. در آخر از شما خواهش ميكنم كه براي من بفكر هديه نباشيد كه من پدر و همسر خوبي نبودم. ولي اگر از زير تيغ جراحي سالم بيرون آمدم ، سعي ميكنم جبران كنم و اگر زنده نماندم ، حلالم كنيد.
از وبلاگ دردهاي اجتماع