من 25 سال هرویین می کشیدم! (به همراه عکسهای مراحل ترک)
سلام دوستان نادر هستم
در سال 1337 در یک خانواده به نسبتا مرفه در کرمانشاه به دنیا آمدم و چون اولین پسر خانواده بودم ، به تمام خواسته های من جواب مثبت می دادند و زندگی خیلی خوبی داشتیم . در دوران دبیرستان با وجود آگاهی های لازم از طریق خانواده و رسانه ها و ترسی که در ذهنم ترسیم کرده بودند ، بعد از چند باری که به من حشیش تعارف شد ، استفاده کردم و با تجربه ای نو روبرو شدم و بسیار لذت بردم و برایم سوال بود که چرا هیچکس ازسر خوشی آن ، چیزی نگفته بود . آن غول مواد مخدر برایم شکسته شد و به خود مغرور شدم کسانی که معتاد می شوند بی اراده هستند؛ من با بقیه فرق دارم و هیچوقت معتاد نمی شوم ، کم کم دوستانم تغییر کردند ، یعنی آنانی شدند که مصرف کننده حشیش بودند ، چون خودم اینطور می خواستم . همیشه نیرو های هم فاز همدیگر را جذب می کنند . بعد از چند صباحی تریاک را تجربه کردم ، احساس قدرت می کردم و در رویا ، بر فراز آسمانها سیر می کردم . اوایل به صورت تفننی بود . غافل از اینکه اعتیاد بسیار زیرک . موذی می باشد و به خودم می گفتم که معتاد باید هر روز مواد مصرف کند و من معتاد نیستم و نمی شوم . در سال 59 با هروئین آشنا شدم . در ابتدا ماهی یکبار بود ، اما نمی دانم چطور شد که متوجه شدم هر روز مصرف می کنم و از آن به بعد چاره ای جز مصرف نداشتم که مبادا حالم بد شود و خانواده ام متوجه شوند . برای فرار از دست اعتیاد به تهران آمدم و در یکی از اداره های دولتی استخدام شدم ، غافل از اینکه فکر های معتاد گونه را با خود آورده بودم . خیلی زود افراد مواد فروش و دوستان هم فاز خود را پیدا کردم و دوبار ه اعتیاد شروع شد و از کارم اخراج شدم ، می دانستم اعتیاد خانمان سوز و تباه کننده است ، اما مصرف می کردم . اما این بار به اروپا رفتم به قبرس ، به این امید که بتوانم ترک کنم ، اما بعد از مدتی به ایران برگشتم ، در اولین فرصت تهیه و استفاده کردم . دیگر از دست خودم خسته شده بودم . ازدواج کردم تا تا شاید مسئولیت ، دلیلی برای سالم زندگی کردن باشد ، که نه تنها ترک نکردم ، بلکه زندگی فرد دیگری را نیز به ویرانی کشاندم . مدت 8 سال همسرم سعی کرد با روش های مختلف مرا از دست اعتیاد نجات دهد ، اما نتوانست .
موفق باشید - مسافر نادر
هر شب در خانه ما دعوا ، فریاد و گریه بود که در انتها قول می دادم که از فردا مصرف نکنم و خواست قلبی من هم همان بود ، اما موفق نمی شدم چون نیازم بود و حال خوب را فقط در مواد مخدر می دانستم . به خود نا شزا می گفتم چرا اراده ندارم ، اما حالا می دانم که این کار ، هیچ ربطی به اراده ندارد . باید از راهش وارد شد و حساب شده عمل کرد . چندین بار خود را به باز پروری معرفی کردم ، اما حاصل آن درد های خماری بود و تحقیر و پس از چند روزی ، اعتیاد شروع می شد و باز سر افکندگی .
در سال 75 ، همسرم را از شر خودم خلاص کردم و از آ به بعد ، دربه دری و آوارگی شروع شد . هروئین می فروختم تا بتوانم خودم هم مصرف کنم ، دزدی می کردم تا بتوانم هروئین مصرفی ام را تهیه کنم ، قرص مصرف می کردم تا نفهمم چه بر سر خودم آورده ام .
به جائی رسیده بودم که زندان برایم هتل بود و موقع آزادی از زنذان ، عزا دار بودم ، چون جائی برای رفتن نداشتم . برایم فرقی نداشت که کدام طرف بروم ، چون دیگر چیزی برای باختن نداشتم و تنها سنگرامنی که می شناختم ، مصرف هروئین بود .
در طول 20 سال تزریق هروئین ، پانزده بار به زندان های مختلف افتادم که علت اصلی آنها همگی مربوط به اعتیاد بود. به جائی رسید بودم که رگ برای تزریق نداشتم و این بسیار در آور بود . مرگ برایم آروزوئی دست نیافتنی شده بود و بارها با مصرف بیش از حد ، اقدام به خودکشی می کردم ، اما نتیجه آن عمل مصرف بیش از حد بود . به نهایت درماندگی رسیده بودم که با «« کنگره 60 »» آشنا شدم ، جائی که اعتیاد را بیمار می دانستند و به خاطر معتاد شدن ، انسان را محکوم نمی کردند و حرفشان حرف دل من بود .
پیش از آن خودم را علامه دهر می دانستم و فکر می کردم هیچ کس به اندازه من ، ادبیات ، تاریخ ، جغرافیا ، معلومات ، عمومی ، زبان انگلیسی ، و ... را نمی فهمد و نمی داند ، اما خیلی زود متوجه شدم که آنچه می بایست بدانم را نمی دانم ، اصول زندگی و اینکه چگونه زندگی کنم و از آن لذت ببرم .
محبت بچه های کنگره باعث شد تا سفرم را شروع کنم . از تاریکی به روشنائی،از حقارت به سر افرازی . به خاطر رنج و عذابی که از ترک های مختلف تجربه کرده بودم ، روش درمان بسیار ساده بود و این خواست خداوند مهربان بود که مشتاقانه به سوی نور حرکت کنم . با مصرف 500 میلی گرم تریاک سفر تدریجی خود را شروع نمودم . همه جلسه های کنگره را شرکت می کردم . آنقدر درد و سختی تحمل کرده بودم که نداشتن پول برایم به هیچ وجه مهم نبود و هر چه جلوتر می آمدم ، بیدارتر شده و بیشتر متوجه اوضاع می شدم و تازه فهمیدم چه بر سر خودم آورده ام و همه هستی ام را به خاک سیاه نشانده بودم . از همان روز های اول ورود به کنگره ، دیگر خلافی انجام ندادم و خداوند ، درهای رحمتش را رویم باز نمود و براستی چنین است که پس از هر سختی ، گشادگی است . به علت شرایط سختی که برای خودم فراهم کرده بودم و چون از زمستان و سرما ، خاطره های بدی داشتم ، نتوانستم سفر کاملی داشته باشم و پس از هفتاد و هفت روز با موافقت مهندس دژاکام با مصرف 150 میلی گرم تریاک مصرف را به پایان رساندم و عوارض پنهان آنرا با جان و دل تحمل کردم .
در کنگره به من آموختند خودت این شرایط را بوجود آورده ای و باید خودت درستش کنی . گفتند که علت اصلی اعتیاد نادانی است ، یعنی راه لذت خدادادی را ندانستی که به دنبال لذت کاذب موادمخدر رفته ای و برای درمان اعتیاد . باید دانا شوی و باید بدانی که چکارهایئ باید بکنی تا بتوانی از چنگال سیاه و پلید اعتیاد ، خود را برهانی .
گفتند اول باید درست تفکر کردن را یاد بگیری و بدانی همه مسئولیتها به عهده خود توست و در این راه هیچکس نمی تواند بار دیگری را ، حمل نماید .
گفتند از همه صفت های بد باید پاک شوی ، تا لایق پاکی باشی و هر چه را بکاری ، روزی درو خواهی کرد ، پس بذر نیکو بکار .
آموختم براستی انسان ، همانی است که خودش سعی کرده آنگونه باشد . می تواند خلیفه الهی یا شیطانی باشد .
حال که این مقاله را می نویسم ، مدت 4 سال و 9 ماه است که از چنگال سیاه اعتیاد . آزاد و رها شده ام و تا حدودی جایگاه خود را در زندگی پیدا کرده ام ، خانه ای اجاره کرده و صاحب اتومبیلی شده ام و به کار کردن مشغول ام . طی این مدت ، توانسته ام با آموزش های کنگره ، 27 نفر را از دام اعتیاد برهانم و هم اکنون به عنوان مرزبان شعبه «« هیدج ابهر »» به فعالیت مشغولم و این را می دانم با کمک خدای مهربان ، روز به روز اوضاع بهتر خواهد شد و به خاطر همه نعمت هایش سجده می کنم و عاجحزانه از درگاهش می خواهم کمک کند تا جان در بدن دارم ، در راه خدمت به همدردانم از پای ننشینم .