من چقدر بیچارم که دختر متولد شدم؟
آخه کجای دنیا اینجوریه؟
کجای دنیا آدم می ترسه با یکی ارتباط داشته باشه؟ از اینکه بعد که بخواد باهاش بهم بزنه تن و بدنش بلرزه که نکنه بیاد و آبروریزی راه بندازه !
آخه من یه دختر 23 ساله باید به خاطر این ترس نتونم یه دوست پسر داشته باشم و از بهترین روزای زندگیم استفاده کنم؟
قضیه از اونجا شروع شد که من با یه پسری که 8 سالی از من بزرگتر بود دوست شدم بالاخره به یه جایی رسیدیم که من دیگه دلم نمی خواست ادامه بدم اما جدایی من مساوی با این شد که ایشون 3 ساله که من و خانوادمو آزار میده اونم از طریق اس ام اس هایی که به موبایل پدرم می زنه یا تماسهای مختلفی که با پدرم می گیره از چیزایی که از من می دونه میگه. با شماره هایی هم زنگ میزنه یا اس ام اس می زنه که قابل شکایت و پیگیری نیست پدر منم اصلا اهل شکایت کردن نیست...
شایدم احتمال میده اگه با این آدم در بیوفته عواقب بدتری داشته باشه!!!!!!!
آخه این چه مملکتیه؟ از رابطه ی فعلیم هم می ترسم! می ترسم فردا این پسره هم آبرومو بریزه.
من چرا باید هر لحظه و هر روز بترسم؟
به اندازه ی کافی تو خونوادم بی اعتبار و هرزه شدم؟
من چه قدر بیچارم که دختر متولد شدم؟
چرا جامعه ما و آدم های ما اینقدر عقده دارن؟ چرا؟ چرا مریضن؟
نویسنده: nelly